شب پنجم
میرم کنج اتاقم...
تموم روزارو میزارم کنارهم....
گذشته رو مرور میکنم...اما دلیلی برای کارت پیدا نکردم...
راستی چرا...؟
چرا تو...؟تو که رفیق 11سالم بودی...؟؟؟
پ.ن: اینو فقط خودت میفهمی...!!
میرم کنج اتاقم...
تموم روزارو میزارم کنارهم....
گذشته رو مرور میکنم...اما دلیلی برای کارت پیدا نکردم...
راستی چرا...؟
چرا تو...؟تو که رفیق 11سالم بودی...؟؟؟
پ.ن: اینو فقط خودت میفهمی...!!
انتهای سالن...پشت دود...رقص نور...لعنتی تو اینجا چیکار میکردی...؟؟
پ.ن:لعنت ب این مهمونی...
مسخره اس...بعداز ماه هابی خبری ....بعد از بودن با اون
بی اون که سراغی ازمن تو این مدت گرفته باشی
میگی: "دلت برام تنگ شده....."
یا منو ب بازی گرفتی یا معنی حرفی که میگی و نمیفهمی...
پ.ن:اونی که منو فرض کردی خودتی....گفتم بدونی...
خرده های غرورم رو جمع میکنم...
اما دستام خونین...!!
درد دارن...درد...میفهمی...؟؟
پ.ن:میگذره...اما کاش دیگه تکراری نگذره...!!
باس به بعضیا گفت: اگر این رابطه تا اینجا
دووم اورد فقط و فقط
مدیون محبت های همیشگیه من بوده....
و گرنه تو اونقدر که فک میکنی
ارزشش رو نداشتی...اره....
پ.ن:خداکنه این فصل خوب شروع شه...خوب نیستم...